به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است ...
در ابتدا اثبات حقانیت هسته ای ایران با درایت و هوشیاری رهبر فرزانه انقلاب و دیپلماسی بسیجی و همبستگی ملی همه مردم ایران تبریک عرض می کنم.
گردان اشک هایم امشب بر کرانههای خیس گونهام ظهور کرده است و بوی خوش عشق همهجا پیچیده است. امشب چاه است و آه، آه است و چاه و یک آسمان کمیل که از حنجره متبرک و آسمانی شهیدان عشق میتراود. چشم ها نظارهگر دور دست هاست و لب ها مترنم از شوق شهادت. بهشت شلمچه را به یاد آوردهام و درختان ایستادهای را که به آن زینت دیگری دادهاند.
هفته گذشته در اردوی تاکتیکی و رزمایش صحرائی جان برکفان دشتستانی شرکت کردم که جای همه شما خالی، واقعا برنامه خوبی بود چون هر ساله شاهد پیشرفت های زیادی نسبت به ادوار گذشته هستیم که جای بسی خوشحالیست. گاهی اوقات به این فکر می افتم که ما تحمل یک اردوی ساده رزمی را نداریم و با وجود تمام امکانات بازهم ناراضی هستیم ولی کسانی که هشت سال در برابر تمام کفر یک تنه و بدون تجهیزات پیشرفته امروز مقاومت کردند، واقعا این ها چه کسانی بودند؟
خدایا، بارالها پروردگارا معبودا، معشوقا مولایم، من ضعیف و ناتوان که تحمل درد از دستدادن پاهایم را ندارم چگونه تحمل عذاب تو را میتوانم بکنم؟
خدایا، میدانی که چه میکشیم، پنداری که چون شمع ذوب میشویم، ما از مردن نمیهراسیم، اما میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند و اگر سوزیم هم که روشنائی میرود، و جای خود را دوباره به شب میسپارد. پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند، هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود، عجب دردی! چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم.
آری همة یاران سوی مرگ رفتند، در حالی که نگران فردا بودند.
در پایان جا دارد فرارسیدن اربعین حسینی را نیز خدمت همه آزادگان جهان تسلیت عرض کنم و این شعر را که متأسفانه نمی دانم شاعرش کیست را تقدیم شما می کنم:
باز باران با ترانه
می خورد بر بام خانه
یادم آید کربلا را
دشت پر شور و نوا را
گردش یک روز غمگین
گرم و خونین
لرزش طفلان نالان
زیر تیغ و نیزه ها را
باز باران با صدای گریه های کودکانه
از فراز گونه های زرد و عطشان
با گهرهای فراوان
می چکد از چشم طفلان پریشان
پشت نخلستان نشسته
آری آری باز سنگ و باز باران
آری آری تا نگیرد شعله ها در دل زبانه
تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه
تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا
اشک ساقی بر فراز خیمه ها
برگونه ها بر مشک ساقی کاش می بارید باران
موضوع مطلب :